توضیحات:

در «جام پلاس» این هفته، علی اکبر عبدالعلی زاده در گفت و گو با یونس محمدی، نویسنده و کارگردان «مکث» پیرامون اهمیت تجربه‌ی زیستی و حرفه‌ای برای آگاهی بخشی با زبان جدید رسانه‌ای گفت و گو کرده است.
بخشی از این گفتگو که در روزنامه‌ی جام جم – چهارشنبه، ۲ آبان ۱۴۰۳- منتشر شده است را در ادامه می خوانید:
خیلی‌ها «یونس محمدی» را با برنامه «مکث» می‌شناسند و حالا پس از حدود یک‌سالی که برنامه «مکث» به آنتن شبکه یک سیما آمده است، خودش نیز اذعان می‌کند که مردم او را در خیابان آقای«مکث» صدا می‌زنند. این برنامه با ایده «مکث میان واقعیت و حقیقت» بیشتر به افشای حقایقی در‌خصوص هژمونی پوشالی و رنگین غرب می‌پردازد و با روایات تودرتو و انطباقی از تاریخ، اطلاعات جالب و قابل‌توجهی از موضوعات مورد نیاز را به مخاطبان ارائه می‌کند.

یونس محمدی با تجربه غنی مستند‌سازی و تولید بی‌شمار آگهی تبلیغاتی مسلط به زبان رسانه است. او در سال ۱۴۰۱ در کسوت یک مستندساز بین‌المللی به‌عنوان چهره هنرانقلاب اسلامی درخراسان شمالی معرفی شده است.درمیز فرهنگی جام‌پلاس علی‌اکبر عبدالعلی‌زاده، نویسنده و منتقد علاوه بر مرور مسیر زندگی حرفه‌ای او، تجربیات یونس محمدی را در زمینه مهاجرت و مهاجرت معکوس، اهمیت بازخوانی اندیشه‌های انقلاب اسلامی به زبان هنر، نقش رسانه در تبیین حقیقت و واقعیت و اهمیت برنامه‌سازی مدرن با‌توجه به نیازهای مخاطبان امروز به گفت‌و‌گو نشسته است. ضمن آنکه در این گفت‌وگوی صمیمی سیر شکل‌‌گیری کار حرفه‌ای محمدی از دوره تحصیل در دبیرستان تا زمان ساخت برنامه‌ مکث و تعلقات او را واکاوی کرده است.

علی اکبر عبدالعلی‌زاده: به شما به‌عنوان یکی ازچهره‌های خاص حوزه رسانه، یعنی چهره‌ای جدید اما پرتوان در عرصه آگاهی‌بخشی در دنیای مجازی و به‌ویژه به‌عنوان خالق «مکث» خوشامد می‌گویم. کاری که شما انجام می‌دهید کاری بسیار مهم و مؤثر است. آگاهی‌بخشی حلقه مفقوده جامعه امروز ایران است. مردم عموما به‌واسطه برنامه«مکث» و در رسانه ملی با شما آشنا شده‌اند، و احتمال اینکه شما را در خیابان آقای مکث صدا زده باشند هست، چون برنامه به‌لطف نگاه خلاق و مؤثرتان تیتراژ ندارد، که می‌توان گفت در نوع خودش برکات زیادی دارد. این برنامه با شعار «مکث میان واقعیت و حقیقت» ساخته شده؛ به همین دلیل می‌خواهیم که در قدم اول بفرمایید وسط این دو واژه آشنای (واقعیت و حقیقت) چه‌خبر است؟ آیا پل بین این دو ساحت، آگاهی و آگاهی‌بخشی است؟
زمانی که به‌دنبال اسمی برای برنامه بودیم، به اسامی مختلفی برخوردیم و با این‌که «مکث» نامی بود که سابق بر این هم برنامه‌های دیگری با نام آن ساخته شده بود، اما این واژه با همه کوتاهی‌ای که در عنوان داشت، در بیان و شنیدن نوعی مکث ایجاد می‌کرد. بین واقعیت و حقیقت هم زیر شعار این نام بود که به مکث اطلاق و الصاق شد. آن زمان با خودمان فکر کرده بودیم که قبل از اینکه هر‌کدام از این دو واژه را بپذیریم، باید بین این دو مکث کنیم و توجه داشته باشیم همه آن چیزی که به‌عنوان واقعیت می‌بینیم، الزاما حقیقت ندارد. به‌همین دلیل لازم است گاهی اوقات برخی وجوه دیگر را هم بررسی کنیم تا مطمئن شویم حقیقت را به درستی درک کرده‌ایم.

شما کار سختی را انجام می‌دهید، چون در برنامه زمان‌بندی‌شده محدود رسانه، آن هم رسانه‌ای مانند تلویزیون ارائه یک محتوای کامل و مؤثر در ۱۲ دقیقه کار آسانی نیست و می‌توان گفت حاصل یک زیست و تجربه مؤثر رسانه‌ای است. برای آشنایی بیشتر مخاطبان، ابتدا بفرمایید متولد کجا هستید و تبار شما به کدام بخش از جغرافیای وسیع ایران بر می‌گردد؟
در بجنورد مرکز استان خراسان شمالی متولد شدم و تا ۱۸، ۱۹ سالگی با گذران دوران ابتدائی و راهنمایی و دبیرستان در آن شهر زیستم و بعد از آن برای ادامه تحصیل به تهران آمدم. در تهران در رشته سینما درس خواندم و در همین شهر ماندگار شدم. از ۱۶ سالگی و در همان دوره تحصیل در دبیرستان شروع به ساختن فیلم کوتاه کردم. به‌این شکل که با تعدادی از دوستان دوره دبیرستان و چند‌نفری هم بیرون از مدرسه که در اداره ارشاد بجنورد با هم آشنا شده بودیم، فیلم‌هایی را با قطع VHS که با دوربین‌های موجود آن زمان قابل فیلمبرداری بود، ساختیم.در مجموع خیلی بچه فعالی بودم و دوران راهنمائی و دبیرستان را در مدارس سمپاد وابسته به  سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان گذراندم و در رشته ریاضی فارغ‌التحصیل شدم؛ اما بعد از آن دیپلم هنر گرفتم و ریل زندگی را کاملادرمسیر دیگری پیش بردم. جالب است که بگویم آن زمان دردبیرستان مشاوری داشتیم که مشاوره تحصیلی هم می‌دادواین موضوع درمدارس تیزهوشان وبالاخص دریکی‌دو سال منتهی به کنکور خیلی سفت‌و‌سخت‌تر بود. وقتی بحث تغییر رشته را مطرح کردم، ایشان خیلی منع می‌کرد و برایش سؤال بود که چرا یک دانش‌آموز باید دنبال این باشد که برود سینما بخواند و می‌گفتند شما می‌توانید در همین رشته ریاضی ادامه دهید و به جاهایی خوبی هم برسید…

قصدشان خاک‌بر‌سر کردن رشته‌های علوم انسانی بوده احتمالا!‌ درواقع مهمترین رشته اجتماع را این‌گونه ذلیل‌می‌کردند. 
بله. و خیلی هم روی این موضوع اصرار داشتند، به‌گونه‌ای که یادم هست والدینم بیشتر از ۱۰ جلسه به مدرسه آمدند و صحبت‌های مشترکی داشتیم که البته نتیجه دلخواه مشاور را در‌پی نداشت و من راه خودم را رفتم.

اینکه در مورد محل تولد شما سؤال کردم، قصدم این بود که مخاطب ما بداند اگر انگیزه کافی داشته باشد، حتی در یک منطقه و شهرستان دور از مرکز و محرومیت‌هایی که ممکن است وجود داشته باشد، می‌تواند موفق شود. و می‌تواند به یک نخبه رسانه‌ای و هنرمند مثل یونس محمدی تبدیل شود. 
در مورد من که این‌طورنیست و از لطف و مراتب محبت شما به خودم ممنونم. و اجازه می‌خواهم یک‌چیزی را به صحبت شما اضافه کنم. شهر ما اتفاقا برای امثال من ایجاد محدودیت نکرد و خوشبختانه این اتفاق را که در همان مناطق به اصطلاح محروم، کمک‌های زیادی به بچه‌ها شده است، به عینه دیده‌ام. چون برای ساختن فیلم به شهرستان‌های مختلف مسافرت کرده‌ام. در شهر ما با این‌که دور افتاده بود، و تا قبل از تقسیمات استانی جدید مثل خیلی از شهرستان‌های دیگر نامش در رسانه‌ها نمی‌آمد، اتفاقات خوبی به لحاظ سرویس‌های مورد نیاز هنرمندان در آن افتاده بود و در دوره تحصیل ما امکانات نسبتا خوبی وجود داشت. مثلا در مدرسه وضع به‌گونه‌ای بود و امکاناتی در اختیار ما قرار داشت که امروز احساس می‌کنم باید در مسیر رفع دین نسبت به آن امکانات باشم و بابت خدماتی که در این کشور و از جمله در دوران تحصیل به من شده است، در حد توان و وسع خودم ادای دین و انجام وظیفه کنم.در حقیقت در همان شهرستانی که آن را دورافتاده می‌نامیدند، امکاناتی بود که یونس محمدی‌ها با استفاده از آن یاد گرفته، رشد کرده و بالیده بودند. همان امکانات بود که به ما کمک کرد فیلم بسازیم، چیزهای جدید را تجربه کنیم و به جشنواره‌ها راه پیدا کنیم. منظورم این است که با همه اوصاف، وضعیت از گذشته بهتر شده بود و ما با همان امکانات بالیدیم و رشد کردیم که جای شکرگذاری آن باقی است.

شما متعلق به نسلی هستید که در دوران یک نهضت یا شکوفایی امورتربیتی که قوام و دوامی پیدا کرده بود، رشد و پیشرفت کرده‌اید اما متأسفانه به اذعان کارشناسان فرهنگی و تربیتی این سیکل مؤثر، دو یا سه دهه است که متوقف شده. 
بله، همین‌طور است.

ما در رسانه‌ها و در همین روزنامه جام‌جم، همکارانی داریم که خروجی و حاصل همان برنامه‌های منسجم و مؤثر امور تربیتی هستند که در قالب برنامه‌های فرهنگی و هنری اجرا می‌شد  و امروز از حاصل کار آنها برای فرهنگ و هنر کشور بهره می‌بریم؛ برنامه‌هایی که متأسفانه از دوره‌ای به بعد منقطع شد و ادامه نیافت. با صحبت‌هایی که داشتیم یک ریشه و رازی از دلیل تعلق خاطر شما به ایران عزیز را پیدا کردیم و این را هم می‌دانیم که در یک دوره‌ای با ساخت تیزرها و فیلم‌های تبلیغاتی، کار و حرفه‌ پر‌رونقی داشته‌‌اید. چطور شد که با آن انگیزه و این تجربه به فکر مهاجرت افتادید؟ 
راستش را بخواهید خودم هم گاهی به این موضوع فکر می‌کنم؛ چون هم در این مورد و همه‌ موارد دیگر راه‌هایی را که رفته‌ام، مرور و آنالیز می‌کنم که بسته به نتیجه حاصله و ارزیابی‌، آن را تکرار کنم یا مراقب باشم که دوباره تکرار نشود. خب در تجربه مهاجرت، عامل اقتصاد مؤثر بود، چون تصورم این بود که هم تجربه‌های بیشتری خواهم داشت و هم چون کاری را خوب بلدم از ناحیه آن امرار‌معاش خواهم کرد، کما این‌که در دوران مهاجرت از همین شغل ساخت تیزر و فیلم‌های کوتاه تبلیغاتی که اتفاقا بیشتر مشتریانم شرکت‌های آمریکایی و اروپایی بودند، امرار‌معاش و گذران عمر می‌کردم.

یعنی پول در‌می‌آوردید؟
من می‌گویم توسعه اقتصادی!‌

معنایش همان پول درآوردن است، چون در این گفت‌وگو می‌خواهیم کمی هم از ادبیات و تعارف‌های مرسوم فاصله بگیریم. 
البته نه این‌که پول درآوردن خیلی برایم اهمیت داشته باشد. می‌خواستم تجربه‌های جدید داشته باشم که البته این تجربه‌های جدید به امکانات و فناوری‌های جدید و یعنی همان پول نیاز داشتند و این را هم بگویم که هیچ‌وقت با این موضوع که چرا باید در اینجا و با محدودیت‌هایی که هست زندگی کنم، مشکلی نداشتم.

یعنی یک مهاجرت هدفمند داشته‌اید!
بله!‌ چون در ایران کار با شرکت‌های خارجی را شروع کرده بودم اما احساسم این بود که برای انجام کار خوب باید در جغرافیای آن حوزه حضور داشته باشم و این‌گونه نیست که بتوانم همیشه در اینجا کارهایی را تولید کنم و ادامه بدهم. چون در‌خصوص مسائلی مانند انتقال پولی که باید دریافت می‌کردم مشکلاتی وجود داشت، بستن قرارداد مسأله‌ دیگر آن بود و برخی تحریم‌ها هم کار را مشکل و مشکل‌تر می‌کرد؛ موضوعاتی که درمجموع اجازه نمی‌داد شرکتی را از دور کنترل کرد و به‌صورت حرفه‌ای ادامه داد.من رفتم و ایده‌هایم را اجرا کردم، یعنی در پنج یا شش سال حضور در خارج از کشور، حدود ۳۰۰ تیزر ساختم و کسانی که در کار ساخت تیزر هستند، می‌توانند گواهی بدهند که چنین عددی نشانگر یک پر‌کاری قابل‌توجه است. کاری که اگر نه به اندازه‌ ایران، ولی برایم پولساز بوده است.

به کدام کشور مهاجرت کرده بودید؟ 
من به ارمنستان رفتم، البته تجربه‌های کوتاهی هم در دیگر کشورها داشته‌ام و همان‌طور که اشاره کردم مشتریانم شرکت‌های اروپایی و در حد ۹۰ درصد آنها آمریکایی بودند.

در حقیقت ارمنستان مقری برای دسترسی به این مشتریان بود؟ 
بله، ‌دقیقا. فرآیند کار هم این‌گونه بود که محصول را به دفتر ما در ارمنستان می‌فرستادند، ما سناریو را طراحی می‌کردیم، می‌ساختیم و به مشتری پیشنهاد می‌دادیم. البته آنجا هم برای خودم خط‌قرمزهایی داشتم و مثلا مشروبات الکلی یا مؤسسات شرط‌بندی را تبلیغ نمی‌کردم.

چرا؟ معمولا گفته می‌شود که پول، پول است و خیلی در قید این چیزها نیستند! 
نه خب!‌ من با این‌که پذیرفته بودم در حوزه تبلیغات کار کنم اما خط‌قرمزهایی داشتم که آن را رد نمی‌کردم. چون قرار بود این پول را به خانه ببرم و می‌خواستم که معاشم حلال باشد. قرار نبود به هر قیمتی، هر کاری بکنم. و این ماجرا هم ادامه پیدا نکرد و این اواخر اساسا نگاهم به تبلیغات تغییر پیدا کرد و ریل کلا تغییر کرد. استدلالم این بود که در تبلیغات باید کالایی را تبلیغ کنم که اصل و واقعیت آن چیزی نیست که من برایش تبلیغ می‌سازم. خود این کار یک دروغ بزرگ است که ترجیح دادم من تکرارش نکنم. بعد از آن بود که با خودم گفتم اگر قرار است جویای حقیقت باشم، دیگر نمی‌توانم کار تبلیغاتی انجام دهم؛ چون دقیقا مقابل مسیری بود که در پیش گرفته بودم و همین شد که یک‌شبه تبلیغات را کنار گذاشتم. در حقیت مسیر درآمد من بسته می‌شد اما مدتی صبوری کردم و خداوند خودش راه را برای کاری که می‌خواستم باز کرد و متوجه شدم بی‌خودی غصه نان خورده‌ام و آن توقف به نوعی نقطه آغازی دیگر بود که موفق شدم برنامه‌ مکث را بسازم.

یعنی معجزه‌وار اتفاق افتاد! درست می‌گویم؟ 
واقعا همین‌طور است.حالا من می‌خواهم ببینم مسأله این است که شما به لحاظ مالی تمکن لازم را پیدا کردید تا بتوانید تصمیم بگیرید که دیگر در دنیای تبلیغات کار نکنید، یا نه، وقتی که چنین تصمیمی گرفتید خیلی معضلات و مشکلات مالی آن برایتان اهمیت نداشت؟ 
مسأله اصلی چنین تصمیمی ابعاد مالی آن نبود. به‌نظرم برای گرفتن چنین تصمیمی ‌فرد باید یک تمکن فرهنگی و فکری پیدا کند، چون پول همیشه می‌آید و می‌رود و زندگی اساسا از همین فراز‌و‌فرودها و پستی‌وبلندی‌ها تشکیل شده است. مثل خیلی‌های دیگر زندگی برای من هم این‌گونه بوده و بارها فقر را هم در ایران و هم در دوره مهاجرت تجربه کرده‌ام اما هیچ‌گاه تهیه و ارائه پادکست‌هایم را تعطیل نکرده‌ام و چون برایم اهمیت داشته‌، در بدترین شرایط مالی نیز پادکست‌هایم را ساخته‌ام. شاید کسانی تصور کنند که کسی یا جایی از من حمایت می‌کند اما این‌گونه نیست. البته اگر این‌طوری بود که کسی می‌گشت ما را پیدا می‌کرد و می‌گفت تو فلان‌ کارها را انجام می‌دهی که با ارزش است، بیا به تو پول بدهم، خوشحال می‌شدم اما واقعا این‌طور نیست. یعنی اگر خودت به انجام و اجرای کاری فکر نکنی، کسی نیست که بیاید دستت را بگیرد و بگوید فلان کار را که نیاز جامعه است، انجام بده.
اما خیلی جالب است که چنین انگیزه‌ای حریف شرایط واقعی زیستی بشود. این‌که می‌گویید فقر را تجربه کرده‌اید یعنی یک‌جورایی تا ته مسیر را رفته و برگشته‌اید و ترس‌تان از این امور ریخته‌ است!‌
شاید نتوان اینجادرمورد آن صحبت کردوالبته این شرایط ممکن است برای هرکسی اتفاق افتاده باشد.این‌که می‌گویم فقر،واقعا روزهایی بوده که برای تهیه نان هم مشکل داشته‌ایم و یک نان خالی خوراک‌مان بوده است.چیزی که بارها تا آن حدپیش رفته‌ایم.اگر خوب دقت کنیم یک بخش نقص آگاهی بخشی معمولا به رسانه‌های رسمی بر می‌گردد؛ به این معنا که شما در گذشته رسانه ملی، حرکتی که ارزش افزوده‌ای به این آثار فرهنگی بدهد، نمی‌دیدید. به همین دلیل کار شما در برنامه‌ مکث اهمیت پیدا می‌کند، به‌خصوص که وقتی با دقت ودرستی آن محتوای شناختی رابه مخاطب عرضه می‌کنید.مورد قبول واستقبال مخاطب نیز قرار می‌گیرد. از این جهت است که می‌گویم برنامه‌ مکث اتفاق خیلی بزرگی بوده و این حلقه‌های گمشده رسانه است. 
ما اسم آن را نقاط کور می‌گذاریم. یعنی چیزهایی که باید پیام و تابلو روی دیوار ما باشد، تبدیل به نقاط کور و پنهان شده‌اند، به گونه‌ای که وقتی برخی بدیهیات را در برنامه مکث عنوان می‌کنیم، عده‌ای می‌پرسند این اطلاعات را از کجا‌گیر آورده‌اید؟! در واقع طرف مقابل‌مان تصور می‌کند، ما به یک منبع زیرخاکی دست‌نیافتنی وصل هستیم که از دسترس عموم خارج هستند و با کلید و مجوزی خاص به آن دسترسی داریم اما واقعا این‌گونه نیست.

روزی یکی از استادان دانشگاه گفت آقای عبدالعلی‌زاده تو چرا باید این مطالب را بدانی؟! او هم از همان منظری که گمان می‌شود ما به یک منبع اطلاعاتی وصل یا نیرویی هستیم که حمایت خاصی از ما می‌شود می‌پرسید. کمی فکر کردم و گفتم استاد!‌ من یک سؤالی از شما دارم. گفت چه سؤالی، بفرمایید. سؤال این است که شما چرا این موضوعات را نمی‌دانید؟!‌ شما مسئولیت تربیت و رشد جوان‌های این مملکت را بر‌عهده دارید، چرا نباید این بدیهیات را در مورد تاریخ و تمدن کشورمان بدانید! چرا از استراتژی‌های تمدنی که رقیب ما در طول تاریخ روی آن کار کرده و حساس است، خبر ندارید؟ یا در مورد تجربه‌ای که در مورد غزه داشتیم، در شبکه افق و در ۱۲ قسمتی که حدود ۱۵ روز طول کشید، بحثی در مورد «جایگاه تمدنی ایران در غزه» مطرح کردم. اصلا چرا ما آنجا حضور داریم؟ اصلا بحث جمهوری اسلامی نیست، این ماجرا در زمان جمهوری اسلامی ایران احیا شده، و‌گرنه ما در آنجا سابقه حکمرانی تاریخی داریم. 
ساتراپ‌های ایران.

بله و اثرگذار بوده‌ایم و یکی از ساتراپ‌های ما بوده است. همین است که وقتی مردم این بحث‌ها و صحبت‌ها را می‌شنوند حضور جمهوری اسلامی در آنجا برایشان ملموس می‌شود و متوجه می‌شوند که معنای مقاومت چیست. این مقاومت، صرفا مقاومت جمهوری اسلامی ایران نیست، مقاومت مردم آزادی و آزادگی است که البته شاخصه‌ تاریخی ماست. اینها موارد زمانی که در برنامه‌های کودک و نوجوان ما گفته نمی‌شود، جای تعجب دارد. زیرا تجربه‌ برنامه‌هایی مانند اکسیژن، آب و… در دهه‌های ۷۰ که خلاقیت‌محور بود، موجب آگاهی‌بخشی در سنین مختلف شده و موفق هم بوده است. یا برنامه‌ کوله‌پشتی تمدن و مقاومت، مؤثر و آگاهی‌بخش بود. برنامه‌هایی که از دهه‌ ۸۰ به بعد مثالش را نداریم. چه بلایی بر سرمان آمده که رسانه‌ ما وظایف خود را از یاد برده است ؟ و نمی‌داند که باید چه کار کند!‌ چه بلایی بر سرما آماده است که جذابیت‌های ساده و مادی و سهل‌انگای، محور تصمیم‌گیری ما برای تولید برنامه شده است؟‌ 

به نظرم یکی ازعملیات‌هایی که رسانه‌های غربی،نه دراین ۴۵سال که حداقل در۲۰۰سال گذشته ما شروع کرده‌اند و روشنفکرها که به اروپا سفر کرده‌اند به آن دامن زده‌اند، این بود که بندناف نسل‌های بعدی را از تاریخ‌شان جدا کنند. اتفاقی که در ترکیه بعد از آتاتورک رخ داده این است که با تغییر الفبا، یک انقطاع نسلی به‌وجود آمده، زیرا بسیاری از جوانان آن کشور دیگر امروز نمی‌توانند کتاب‌های تاریخی خودشان رابخوانند.حتی قادر نیستند نوشته‌های سر در مساجدشان را که با رسم‌الخط عربی نوشته شده است، بخوانند. یعنی با همین سادگی و تغییر الفبای یک کشور یک نسلی از تاریخ، هویت و گذشته‌ خودش منقطع و جدا می‌شود. در حالی که امروزه می‌گوییم شاهنامه سند هویتی ماست، ولی کسی جدی و تأثیرگذار راجع به آن حرف نمی‌زند.

ما همگی در مورد ناترازی در آگاهی‌بخشی می‌دانیم، اما چرا آگاهی‌بخشی هدفمند اتفاق نمی‌افتد و چرا به یک نهضت تبدیل نمی‌شود؟ دشمن نمی‌گذارد از دانش و پیشرفت و رشد ما خبری منتشر شود اما جای تعجب و تاسف دارد که خودمان هم کاری نمی‌کنیم. یعنی در روزنامه‌ها و رسانه‌های اصلی ما بخشی وجود ندارد که به تبلیغ نخبگان علمی اختصاص داشته باشد، تبلیغی که در وجه تبیین برای مخاطبان مختلف رسانه جا افتاده باشد؛ این است که دوباره باید به صحبت درباره همین آیتم ۱۲ دقیقه‌ای مکث بازگردیم. گویی که این معنا در مکث خوب جا افتاده و در این برنامه علاوه‌ بر فهم شدن، بدل و روش آن هم به وجود آمده و به یک اثر تولیدی خوب تبدیل شده است. 
در همین بخش جدید برنامه،‌ مبحثی را باز کردیم و چون کتابی دراین خصوص پیدا نکردیم آن را به روایت فیلم ارائه دادیم. الیور استون که در جشنواره جهانی فجر به ایران آمده بودند، با هنرمندان نشستی داشتند و بخشی را ما در برنامه نشان دادیم که مشخص بود این حرف می‌تواند از زبان ایشان گفته شده باشد. ایشان در همان نشست ازهنرمندان می‌پرسند که چرا شما از سینما برای روایت انقلاب اسلامی استفاده نکرده‌اید؟ در همان جمع یکی از هنرمندان در واکنش به طرح این سؤال از سوی استون می‌گوید که آقا حرف سیاسی نزنید!‌ انگار که می‌خواهد بگوید ما آمده‌ایم از هنربشنویم نه از سیاست.در حقیقت الیور استون را مورد خطاب قرار می‌دهد و می‌گوید از مسائل درام کشور صحبت نکنید، یعنی از انقلاب حرف زدن را بی‌‌هنری می‌داند و تلویحا می‌گوید که ما آمده‌ایم از هنر بشنویم، نیامده‌ایم بی‌هنری بشنویم!‌ و خیلی از هنرمندانی که در مارپیچ سکوت رسانه قرار گرفته‌اند، گویی اگر بخواهند از چیزی که به ملت و تلاش بچه‌ها صحبت کنند، نوعی بی‌هنری است. از این‌که سینمای آنها در خدمت دولت آمریکا و نظام هالیود باشد و سینمای دولتی آمریکا قلمداد شود ابایی ندارند، ولی از این‌که از کشور خودشان حرف بزنند هراس دارند. باوجود همه‌ سوءمدیریت‌ها، مشکلات وهمه‌ مسائلی که هست؛ شما و هم بینندگان و خوانندگان این گفت‌وگو از آن اطلاع دارند، اتفاقاتی دیگر نیز رخ داده، چرا راجع به آن حرف نمی‌زنیم؟ چرا نسبت به تکنولوژی در کشور و رشدی که اتفاق افتاده است، حرف نمی‌زنیم؟ آیا صحبت نسبت به آن بی‌هنری است! چرا با همین بچه‌هایی که مهاجرت کرده‌ و برگشته‌اند یا با وجود این‌که رفتن برایشان جاذبه‌های فراوانی داشته و نرفته‌اند حرف نمی‌زنید؟‌ من بابت تولید برنامه‌ نوجوان با بسیاری از این چهره‌ها گفت‌وگو کرده‌ام یا ۵۰۰ نخبه می‌بینید که در یک مجموعه هوایی و در رابطه با موتور هواپیما کار می‌کنند اما صحبتی از آنها نمی‌شود. خیلی غریب است، کشوری که تکنولوژی را از جایی کپی نمی‌کند و پرونده‌ و داکیومنتی تحویل نمی‌گیرد که از روی آن کار کند، در عین حال هیچ صحبتی راجع به این موضوعات نمی‌شود. من به عسلویه رفته‌ام و به چشم خودم دیدم که چه کارهای بزرگ و عظیمی به دست بچه‌های خودمان انجام شده است، چرا کسی راجع به این چیزها حرف‌نمی‌زند؟

این در حالی است که می‌بینیم این نقشه راه رقیب یا بهتر بگویم دشمن فرهنگی در دوره‌ قاجار هم برای ما اجرا کرده است. ابتدا دسترسی شما نسبت به علم قطعی شود، چون می‌دانند ایرانی وقتی به علم دست پیدا کند رشد معمولی و خطی نمی‌کند،‌ بلکه جهش خواهد داشت و تصاعدی رشد می‌کند. معمولا این نظریه را عنوان و روی آن کار می‌کنم که وقتی یک ایرانی می‌رود تا در خارج رسانه بخواند، فوت کوزه‌گری را به او یاد نمی‌دهند مگر جذب شده باشد و بخواهند از او استفاده کنند. با این روش فقط پوسته رسانه را آموزش می‌دهند‌، برای همین رسانه در کشو‌ر ما دور خودش می‌‌چرخد و به دیوار می‌خورد،‌ ولی آنها سناریوهای هدفمند شناختی خودشان را روی ما پیاده می‌کنند و روی مخاطب اثر می‌گذارد و ناخواسته وارد بازی آنها می‌شویم. در مورد علوم مختلف دیگر هم همین‌طور است، به طور مثال یکی از اهداف تحریم، دانشجویان ایرانی خارج از کشور هستند تا دلار به آنها نرسد، در معذوریت بمانند و به مهاجرت و جذب تن بدهند‌، یا این که فرد نتواند شهریه خودش را بپردازد یا جذب شود یا مجبور شود برود ظرف بشوید و کسب علم او تحت تاثیر قرار گیرد.شما یک کلیدواژه پر‌تکرار‌ تحت‌عنوان «پولدارهای دنیا» دارید که در برنامه‌های مختلف به آن به عنوان یک زنگ خطر بزرگ اشاره می‌کنید که به قول معروف همه‌ مسیرها به این «ترم» پولدارهای دنیا ختم می‌شود. آیا اینها را خطرناک‌ترین جریان می‌دانید؟
اول باید ببینیم که پولدارهای دنیا چه کسانی هستند. اگر مشخص شود که پولدارها چه کسانی هستند بعدش می‌توانیم ارزیابی کنیم که خطرناک‌ترین هستند یا نیستند. ما و اصولا جبهه‌ انقلاب در این سال‌ها کلیدواژه‌های زیادی تولید کرده‌ایم و حتی قبل از انقلاب نیز این اتفاق رخ داده است. مثلا اگر سخنرانی‌های امام را در مقاطع مختلف ببینید، می‌توان گفت ایشان خودشان ابر واژه‌ساز هستند. به عنوان مثال نیروهای امنیتی در دنیا معمولا بدنام‌ترین گروه‌های منتسب به یک دولت هستند، ولی برای بچه‌هایی که خدمت می‌کنند عنوان‌ «سربازان گمنام» را انتخاب می‌کند. ما مثل این کلیدواژه‌ها زیاد داشته‌ایم.بدلش را می‌سازد، مثلا تخصص جریان صهیونیستی این است که داشته‌ها و ویژگی‌های شما را به ضد خودتان تبدیل می‌کند. 
یعنی طوری می‌شود که اگر برخی واژه‌ها را استفاده کنی با ریزش مخاطب روبه‌رو می‌شوی. همه‌ دوستان که مهاجرت کرده و زیر پرچم غرب زندگی می‌کنند حتی اگر در شرق باشند ـ چون هر جایی که داخل کیف پولتان ویزا‌کارت باشد در همین حوزه‌ اقتصادی زیست می‌کنید ـ نتفلکیس و هلو همه جا برای شما همان است و هر جا بروید زیر همان چتر غرب خواهید بود. خب!‌ مساله این است که باید به اینها چه بگوییم؟ اینها کسانی هستند که خیلی پول دارند و اقتصاد و رسانه را با آن کنترل و جنگ‌ها را مدیریت می‌کنند. سابقا کشتی‌هایشان که تکانی می‌خورد، یک جای دیگر دولت عوض می‌شد. اینها با پولشان خیلی کارها می‌کنند، جنایت و نسل‌کشی می‌کنند و قس علیهذا!‌ همین است که نمی‌توانم نامی جز «خطرناک‌ترین‌های دنیا» روی این افراد بگذارم. برخی می‌گویند توهم توطئه است، ولی واقعا با این همه آدرس و ردپا اینها توهم هستند و واقعیت ندارند؟!کسانی که توهم توطئه را القا می‌کنند خودشان هم از ابزارهای این جریان «خطرناک‌ترین‌های دنیا» هستند.
همین‌طور است، می‌خواهند فرد را در مارپیچ سکوت نگاه دارند، می‌گویند ساکت باش،‌ اینها توهمی بیش نیست. در حالی که من خودم عملا این را تجربه کرده‌ام و زمانی که خارج از کشور بودم یه دلیل ایرانی بودن حساب بانکیم بسته شد‌ یک ایمیل به بانک مربوطه زدم و نوشتم: من تروریست نیستم، یک آرتیستم!‌ اما ‌هر چه تلاش کردم، چون ایرانی بودم قبول نکردند که آن را باز کنند. فقط یک ربات پیام داد که اگر مدارک هویتی از کشور دیگری دارید بفرستید، چون با مدارک شما قادر به بازکردن این حساب نیستیم و مجدد که پیام دادم،‌ همان پیام به صورت اتوماتیک برایم ارسال شد.

با کسی تعارف ندارد. 
بله. واقعا تعارف ندارد و کاری هم ندارد که تو به چه کاری مشغولی، پزشکی، متخصصی، فیلمسازی، فرقی نمی‌کند، همین که ایرانی هستی برایش کافی است که حساب بانکی شما را ببندد. این در حالی بود که وقتی مهاجرت کردم، قصدم این بود که در جامعه مقصد آدم مفیدی باشم، اما با همه‌ تعامل و مشارکت سازنده‌ای که با جامعه داشتم،‌ انگار اینها اصلا برایشان مهم نبود و فقط به این فکر می‌کردند که شما ایرانی هستی!‌

برای هر ویژگی و منبع و امکان فرهنگی شما زنگ خطر می‌گذارند! 
بله. شما را به جرم ایرانی بودن در بلک لیست‌شان می‌گذارند و به همین راحتی حساب بانکی شما را می‌بندند. وقتی با این سطح از بی‌رحمی مواجه می‌شوید، در حالی که هیچ خطر و مزاحمتی برایشان ندارید‌. مثلا من که یک تبلیغاتچی برایشان بیش نبودم،‌ تحریمم می‌کردند. چرا آخر!‌ پاسخی که حتی به آن اشاره‌ای هم نمی‌شد این بود که من یک ایرانی‌ام. البته مطمئن هستم که افراد زیادی هستند که تجربه‌های خیلی بدتری از من دارند.

بله. تجربیات زندان ابوغریب که قصه‌های تلخ و سیاه زیادی دارد از یادها نخواهد رفت. 
آنهایی که می‌گویند برادران عزیز آمریکایی!‌ اسم این برخوردها را چه می‌گذارند؟ ‌اینهایی که می‌گویند باید سلاحمان را زمین بگذاریم یا این که اگر شما سلاح‌تان را زمین بگذارید، ما هم بر زمین می‌گذاریم، چه پاسخی برای این رفتارها دارند؟ ‌اینها واقعا یا طرف مقابل را نمی‌شناسند یا دارند خیانت می‌کنند. غیر از این دو راه، مسیر دیگری قابل تصور نیست و البته اگر نمی‌شناسند که باید گفت: چه‌بد!‌

یک بخشی از عدم آگاهی هم این است که وقتی می‌گوییم صهیونیست، ‌عموما نمی‌دانند شاکله مالی و اقتصادی دنیا مستقیما به اینها وصل است و اصلا از بازی دلار تا بازی پول مجازی که دارد دنیا را تسخیر می‌کند، مرتبط با صهیونیست‌هاست. گاهی که گفته می‌شود صهیونیست‌ها برخی تصور می‌کنند، اینها بعد از اشغال فلسطین به‌وجود آمده‌اند، باور کنید نمی‌دانند که در طول تاریخ این بخش نفرین شده قوم یهود همین فعل امروز در جنایت و نسل‌کشی را به نام دیگران انجام داده‌اند. ما در بخش‌های مختلف، گزارش‌های متنوعی کار کرده‌ایم که خوب است مخاطبان بروند جست‌وجو کنند و در این باره بخوانند و بیشتر بدانند. مثلا شاعر برجسته ایرانی نداریم که برای خطر فتنه« جهود» انذار نداده باشد. جالب این که توجه داشته باشیم تا قبل از این که واژه صهیونیست ساخته شود در ادبیات ما اینها به«جهود» شناخته می‌شدند. بخش فتنه‌گر قوم یهود که به هر حکومتی که نزدیک شدند، عملکرد آنان به یک نسل‌کشی تبدیل شده است. ضمن این که اگر نسل‌کشی‌های تاریخ را از گذشته تا امروز رصد کنیم، نوع رفتارهای انجام شده در این نسل‌کشی‌ها تکراری و مشابه است. در جام پلاسی که با آقای رضا برجی عکاس و مستندساز معروف داشتیم از ایشان پرسیدم شما در ۱۷جنگ که نسل‌کشی مسلمانان بوده است،حضور داشته‌اید آیا فاکتورهایی مانند دریدن شکم زن باردار‌وشرط بندی جنین، کشتن‌بچه‌ها و نمایش آن و…درهمه این جنگ‌ها تکرار نشده است؟‌ آقای برجی این اتفاقات مشابه و شنیع را تایید می‌کرد و می‌گفت متاسفانه تکرار نسل‌کشی‌های تاریخ یک خط سیر است که ریشه در نگاه صهیونیستی دارد،اتفاقاتی که ممکن است درآفریقا رخ داده باشد ویا درقلب اروپا مثل بوسنی شاهدآن بوده باشیم. جنایت‌هایی که در سکوت رسانه‌ای در ۷۰ سال گذشته انجام شده است و امروز در غزه ‌و لبنان شاهد فجیع‌ترین شکل آن هستیم.  
آن هم جلو و مقابل دوربین‌های تلویزیونی دنیا!

در این کار هم تعمدی وجود دارد. این عدم شناخت و آگاهی باعث می‌شود جریان رسانه‌ای و حتی مالی در ناشناخته‌بودن، قدرت بیشتری کسب کند. باز هم من تأکید می‌کنم و توضیح می‌دهم که چرا می‌گویم ارادت ویژه‌ای به شما، برنامه‌ مکث و سایر فعالیت‌هایتان داریم. دلیلش این است که این آگاهی‌بخشی را به صریح‌ترین شکل ممکن، با زیرکی و در نوع تمیز و دقیق آن ارائه‌ می‌دهید. یعنی زمانی که از واژه‌ خاصی که در مورد پولدارهای دنیا ساخته‌اید استفاده می‌کنید مخاطبی که درگیر موضوع می‌شود می‌فهمد که ته ماجرا به بخش نفرین‌شده یهود و صهیونیست و اشرافیت برخاسته از آن می‌رسد. نوعی آگاهی‌بخشی که در نوع خودش اتفاق‌های درخشانی است و باید تکرار شود. 
به نظرم اگر برای دفاع از ارزش‌ها لکنت داشته باشید، به مقصد نمی‌رسید. یا باید با صراحت لهجه و دقت بگویید و دقت از این باب که مسئولیت دنیوی و اخروی که در این باب روی دوش‌فرد گذاشته می‌شود، بسیار سنگین و خطرناک است. یعنی زمانی که کار تبیینی می‌کنیم، اگر حتی یک کلیدواژه غلط، سند تحریف‌شده یا اشتباهی ارائه شود، ممکن است مسیر زندگی عده‌ای تغییر کند که گناهی نابخشودنی است. چون این قدرت رسانه است و‌فرد تریبونی در اختیار دارد که عده‌‌ی زیادی تحت‌ تأثیر آن هستند و چون به رسانه‌ تو اعتماد کرده‌اند، مسئولیت آن با‌‌فرد است.

می‌خواستم به این موضوع هم اشاره کنم که گویش شما مثل هوش مصنوعی است، انگار هیچ نفعی در هیچ‌جا نداری، یک بی‌طرفی مرشدگونه‌‌‌؛ مرشد عصر انفجار اطلاعات. همین‌طورآکسان‌گذاری شما طوری است که هرجا بخواهیم، می‌توانیم آن را قیچی کنیم، به‌نوعی‌که در فاصله دو کلمه می‌توان کات داد. 
واقعیت این است که هیچ سیاست و نقشه‌ای پشت این برنامه‌ها نیست و هرچه هست، مبنای شخصیتی و فکری دارد.

من دیگر در مورد برنامه‌ جدید شما برای نوجوانان صحبت نمی‌کنم و فقط نوید می‌دهم که باید منتظر یک برنامه جذاب در حوزه نوجوان از سری کارهای تأثیرگذار و دیدنی آقای مکث باشیم. 

پشت هر مرد موفق یک زن است
خوشبختانه همسرم خیلی با من همراه است، به‌گونه‌ای‌که می‌توانم بگویم عامل اصلی تولید برنامه مکث، همسرم بوده است. او برای  این برنامه می‌نویسد ومهم‌تر ازآن شریک فکری من هستند.در خارج از کشور که محدودیتی در مورد حجاب وجود ندارد، بارها با هم نشسته‌ایم در مورد فلسفه‌ آن صحبت‌ کرده‌ایم. این‌که چه کاری باید در باره ‌آن بکنیم؟ بپذیریم یا نپذیریم، باشد یا نباشد؟‌ یعنی شبیه خیلی ازمردم عادی باهم حرف‌می‌زنیم وتصمیم می‌گیریم.حتی خیلی عادی‌تر ازمردم عادی به این چیزهافکر می‌کنیم.

۱- پذیرفته بودم در حوزه تبلیغات کار کنم اما خط‌قرمزهایی داشتم که آن را رد نمی‌کردم، چون قرار نبود به هر قیمتی، هر کاری بکنم
۲- احساس می‌کنم باید بابت خدماتی که در این کشور و ازجمله در دوران تحصیل به من شده است، ادای دین و انجام وظیفه کنم
۳- همان امکانات مناطق محروم بود که به یونس محمدی‌ها کمک کرد فیلم بسازند، چیزهای جدید را تجربه کرده و به جشنواره‌ها راه پیدا کنند
۴- وقتی مهاجرت کردم، با همه‌ تعامل و مشارکت سازنده‌ای که با جامعه داشتم، من را نپذیرفتند. فقط به این فکر می‌کردند که شما ایرانی هستی!‌
۵- با خودم گفتم اگر قرار است جویای حقیقت باشم، دیگر نمی‌توانم کار تبلیغاتی انجام دهم و یک‌شبه تبلیغات را کنار گذاشتم
۶- متأسفانه اگر خودت به انجام و اجرای کاری فکر نکنی، کسی نیست که بیاید دستت را بگیرد و بگوید فلان کار مورد نیاز جامعه است، آن را انجام بده
۷- همسرم درتمام مسیر زندگی خیلی بامن همراه است،به گونه‌ای که می‌توانم بگویم عامل اصلی تولید«مکث»همسرم بوده است
۸- به نظرم یکی از عملیات‌هایی که رسانه‌های غربی، در ۲۰۰ سال گذشته علیه ما شروع کرده‌اند این بود که بند ناف نسل‌های بعدی را از تاریخ‌شان جدا کنند
۹- من در عسلویه به چشم خودم دیدم چه کارهای بزرگ و عظیمی به دست بچه‌های خودمان انجام شده است، چرا کسی راجع به این چیزها حرف نمی‌زند؟
۱۰- خیلی ازهنرمندانی که درمارپیچ سکوت رسانه قرار گرفته‌اند، از این‌که سینمای آنها در خدمت دولت آمریکا و نظام هالیوود باشد ابایی ندارند، ولی از این‌که از کشور خودشان حرف بزنند هراس دارند

نظر خود را بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *